مهندسی تصمیم سازی در تبلیغات؛ تصمیم بگیر چه تصمیمی بگیرند

مهندسی تصمیم سازی در تبلیغات

گاهی تصور ما از کمپین تبلیغاتی، تنها در حد تبلیغ یک پفک نمکی است؛ در حالی‌که کمپین‌های تبلیغاتی می‌توانند اهداف بسیار متنوعی داشته باشند و هرکدام برای رسیدن به نتیجه‌ای مشخص ساخته می‌شوند.

برای مثال، هدف یک کمپین ممکن است افزایش فروش باشد، هدف دیگری تغییر سبک زندگی یا ساختار خانواده، و هدفی دیگر حتی ایجاد یک انقلاب. با این حال، فارغ از نوع هدف، همه‌ی کمپین‌ها یک سازوکار مشترک دارند؛ و آن، مهندسی تصمیم‌سازی است.

مهندسی تصمیم‌سازی به زبان ساده یعنی از قبل مشخص کنی که می‌خواهی مخاطب بعد از دیدن تبلیغ، چه تصمیمی بگیرد.

شاید با خودت فکر کنی مگر می‌شود کسی بتواند روند تصمیم‌گیری من را طراحی یا کنترل کند؟ یا بگویی من همیشه موقع تصمیم‌گیری آگاه هستم و قبل از هر کاری خوب فکر می‌کنم که چه تصمیمی می‌خواهم بگیرم.

بر اساس پژوهش دانشگاه کورنل، هر انسان به‌طور میانگین روزانه حدود ۳۵ هزار تصمیم می‌گیرد؛ و جالب است بدانیم بیش از ۲۲۰ تصمیم فقط مربوط به انتخاب غذاست!

یعنی حتی وقتی تصور می‌کنیم «داریم بی‌فکر عمل می‌کنیم»، در واقع مغزمان در پشت صحنه در حال تصمیم‌سازی است. این نشان می‌دهد که در بیشتر مواقع، ما حتی متوجه نمی‌شویم که در حال تصمیم‌گیری هستیم.

اما نکته‌ی مهم‌تر اینجاست که اغلب تصمیم‌های ما احساسی، ناخودآگاه و غیرمنطقی هستند. به عبارتی دیگر، ما کمتر تصمیم‌های «منطقی» می‌گیریم، بلکه بیشتر تصمیم‌های «موجه احساسی» می‌گیریم و سپس با منطق خود آن‌ها را توجیه می‌کنیم.

پس نکته‌ی اصلی این است که بتوانیم کمپینی طراحی کنیم که فرایند تصمیم‌سازی را درست در همان لحظه‌ای شکل دهد که مخاطب فکر می‌کند «بی‌فکر» عمل می‌کند.

به‌عبارتی، باید بتوانیم به فرایند تصمیم‌سازی او نفوذ کنیم؛ جایی میان احساس و ناخودآگاه، جایی که تصمیم‌ها در سکوت گرفته می‌شوند.

حالا اگر ماجرای مهندسی تصمیم سازی در تبلیغات برای تو هم جذاب است، ادامه این متن را برای تو می نویسیم.

 

چرا مهندسی تصمیم سازی مهم است و چطور آینده ما را تعیین می کند

هر تصمیم، دانه‌ای است که در زمین ذهن کاشته می‌شود و دیر یا زود، به نتیجه‌ای در دنیای واقعی تبدیل خواهد شد. تصمیم‌ها مسیر زندگی ما را می‌سازند از رابطه‌هایی که شکل می‌دهیم تا برندهایی که به آن‌ها اعتماد می‌کنیم.

و این یعنی اگر تصمیم‌گیری را درک نکنیم، هیچ استراتژی بازاریابی یا کمپین تبلیغاتی نمی‌تواند واقعاً مؤثر باشد.

می‌خواهم توجهت را به یک پژوهش جالب جلب کنم:

مطالعات دکتر آنتونیو داماسیو Antonio Damasio، عصب شناس برجسته، نشان می‌دهد که احساسات نقش اساسی در تصمیم‌گیری دارند.

او افرادی را مورد بررسی قرار داد که بخش احساسی مغزشان آسیب دیده بود. این افراد از نظر عقل و منطق کاملاً سالم بودند، اما نمی‌توانستند حتی درباره‌ی ساده‌ترین موضوعات، مثل انتخاب غذای ناهار، تصمیم بگیرند (Damasio, 1994).

به بیان ساده‌تر، منطق بدون احساس فلج است.

ما برای تصمیم‌گرفتن نیاز داریم چیزی را «حس» کنیم. وقتی احساس امنیت، هیجان یا اطمینان در مغز فعال می‌شود، چرخه‌ی تصمیم‌گیری روشن می‌گردد.

کاربر تا زمانی که احساس خوبی نسبت به انتخابش نداشته باشد، تصمیم نهایی را نمی‌گیرد حتی اگر همه‌ی دلایل منطقی و داده‌های دقیق پیش روی او باشد.

به همین دلیل است که برندهایی مانند نایکی (Nike) از شعارهای احساسی و الهام‌بخش استفاده می‌کنند؛ مثل «Just do it»، نه شعارهای تحلیلی مانند «کفش‌هایی با بهترین مواد اولیه».

زیرا تصمیم نهایی خرید، از بخش احساسی مغز (Limbic system) سرچشمه می‌گیرد، نه از بخش منطقی مغز (Neocortex).

 

مغز ما زمان تصمیم گیری چطور عمل می کند

در دهه‌ی ۲۰۰۰، پژوهش‌هایی با استفاده از دستگاه fMRI نشان دادند که هنگام تصمیم‌گیری، دو بخش از مغز بیش از همه فعال می‌شوند:

  1. آمیگدال (Amygdala): مرکز پردازش احساساتی مانند ترس، هیجان و پاداش.
  2. قشر پیش‌پیشانی (Ventromedial Prefrontal Cortex): بخشی که ارزش‌ها، ریسک‌ها و احساسات را ارزیابی و کنترل می‌کند.

این دو بخش دائماً با یکدیگر در ارتباط‌اند؛ یعنی ابتدا احساسات هشدار می‌دهند، سپس منطق وارد عمل می‌شود تا تصمیم را توجیه کند.

مثلاً وقتی در یک فروشگاه اینترنتی می‌بینی نوشته: «فقط ۳ عدد باقی مانده»، آمیگدال بلافاصله با احساس اضطرار فعال می‌شود. بعد قشر پیش‌پیشانی وارد عمل می‌شود تا تصمیم را منطقی جلوه دهد: «به‌هرحال من مدتی است به این محصول نیاز دارم، الان بهترین وقت است!»

در واقع، احساس، ماشه‌ی تصمیم است و منطق، تفنگ آن.

 

فرایند تصمیم گیری در مغز چگونه اتفاق می افتد و ما چطور می توانیم به آن نفوذ کنیم

وقتی به تصمیم‌گیری فکر می‌کنیم، معمولاً تصور می‌کنیم که منطق و آگاهی نقش اصلی را دارند.

اما یافته‌های عصب‌پژوهی و نرومارکتینگ نشان می‌دهد که بخش بزرگی از تصمیم‌های ما پیش از آن‌که خودمان آگاه شویم، در مغز گرفته می‌شوند.

پژوهش‌های دکتر چون سیونگ سون Chun Siong Soon در دانشگاه هاروارد (۲۰۰۸)، نشان داد که فعالیت مغز می‌تواند تا ۷ ثانیه پیش از آگاهی فرد از تصمیمش، انتخاب او را پیش‌بینی کند (Soon et al., 2008)

به بیان دیگر، مغز ما پیش از آگاهی، تصمیم را گرفته است؛ ذهن آگاه تنها بعدتر وارد می‌شود تا تصمیم را توجیه کند.

بنابراین، برای آن‌که یک تبلیغ یا پیام واقعاً اثرگذار باشد، باید آن هفت ثانیه‌ی پیش از آگاهی را هدف بگیریم. اما پرسش اینجاست: چگونه می‌توان چنین کاری انجام داد؟

برای این کار، باید با عملکرد سه لایه‌ی اصلی مغز انسان در فرایند تصمیم‌گیری آشنا شویم. این سه لایه عبارت‌اند از:

reptilian brain limbic system neocortex

1- مغز خزنده (Reptilian Brain):

قدیمی‌ترین بخش مغز، مسئول بقا، ترس، گرسنگی، و واکنش‌های غریزی است.

در بازاریابی، این بخش با پیام‌های ساده و حیاتی فعال می‌شود: «از دستش نده!»، «همین حالا بخر!»

2-سیستم لیمبیک (Limbic System):

مرکز احساسات و حافظه‌ی عاطفی. این همان جایی است که برندها وارد قلب مشتری می‌شوند، نه فقط ذهنش.

وقتی کاربر ویدئوی احساسی می‌بیند یا تجربه‌ی خوبی از خرید دارد، این بخش ذخیره می‌کند: «احساس خوبی دارم، پس برند خوبی است».

3-نئوکورتکس (Neocortex):

بخش منطقی، زبانی و تحلیلی مغز. وظیفه‌ی آن توجیه تصمیم‌هایی است که دو بخش قبلی گرفته‌اند.

یعنی ابتدا مغز احساسی تصمیم می‌گیرد، سپس مغز منطقی توضیحی برایش می‌سازد.

 

بیا یک آزمایش ساده با هم انجام دهیم. به تصویر زیر نگاه کن:

فرایند تصمیم گیری در مغز چگونه اتفاق می افتد

در همان ثانیه‌ی اول، سیستم لیمبیک مغزت واکنش نشان می‌دهد و می‌گوید: «اردوغان حرف بی‌اساس می‌زند!» مگر نه؟

احتمالاً بله. و چند لحظه بعد، نئوکورتکس (بخش منطقی مغز) وارد عمل می‌شود تا برای آن واکنش اولیه، دلایل منطقی پیدا کند و آن را توجیه نماید.

البته این‌که اردوغان فردی دورو است، جای بحثی ندارد؛

اما برای لحظه‌ای تصور کن که چقدر ساده توانستم پیش از آن‌که بخش منطقی مغزت فعال شود، بخش احساسی‌ات را درگیر کنم.

بیا برای درک بهتر یک نمونه دیگر هم بررسی کنیم.

نوشابه رژیمی کوکاکلا

در لحظه‌ی اول، احساس می‌کنی نوشابه‌ی کوکاکولا آن‌قدرها هم که می‌گویند مضر نیست؛

شاید اصلاً بی‌ضرر باشد، یا دست‌کم آن‌قدر آسیب نداشته باشد که ارزش نگرانی داشته باشد.

این برداشت به این دلیل شکل می‌گیرد که مغز، با دیدن تصویر یک ورزشکار در کنار بطری کوکاکولا، پیامی احساسی از سلامت و انرژی دریافت می‌کند.

چند ثانیه بعد، بخش منطقی مغز وارد عمل می‌شود و برای تأیید همان احساس اولیه، دنبال توجیه‌های منطقی می‌گردد. مثلاً به یاد کسانی می‌افتیم که با وجود نوشیدن نوشابه، همچنان خوش‌هیکل و سالم به نظر می‌رسند و همین روند ادامه پیدا می‌کند.

 

به زبان ساده، می‌توان گفت هر تصمیم در مغز در سه گام شکل می‌گیرد:

  1. احساس (Emotion): آمیگدال واکنش نشان می‌دهد — ترس، هیجان، یا اشتیاق.
  2. پیش‌بینی (Prediction): مغز از حافظه‌ی عاطفی گذشته استفاده می‌کند تا بسنجد آیا این انتخاب «خوب» است یا نه.
  3. توجیه (Rationalization): نئوکورتکس وارد عمل می‌شود و با منطق آن را توجیه می‌کند.

 

انواع احساسات در تصمیم سازی که باید آنها را بشناسی

پژوهشگر برجسته جنیفر لرنر Jennifer Lerner در دانشگاه هاروارد، احساسات را به دو دسته تقسیم می‌کند (Lerner et al., 2003).

1-احساسات درونی (Integral Emotions):

احساساتی که مستقیماً با تصمیم در ارتباط‌اند. مثلاً وقتی از خرید یک محصول لذت می‌بریم یا از ریسک سرمایه‌گذاری می‌ترسیم.

2-احساسات بیرونی (Incidental Emotions):

احساساتی که ارتباط مستقیمی با تصمیم ندارند، اما بر آن اثر می‌گذارند. مثلاً وقتی از ترافیک عصبی هستیم و همان حس را ناآگاهانه وارد تصمیم خرید می‌کنیم.

 

چرا ما واقعیت را متفاوت از آنچه که هست درک می کنیم؟

در یک آزمایش ملی درباره‌ی «درک خطر تروریسم»، دکتر لرنر نشان داد افرادی که احساس ترس داشتند، احتمال خطر را بیش از حد واقعی برآورد کردند، در حالی‌که افراد خشمگین خطر را کمتر از حد واقعی تصور کردند (Lerner & Keltner, 2001).

به بیان دیگر، احساسات ما نه‌تنها بر انتخاب‌ها، بلکه بر درک ما از واقعیت نیز تأثیر می‌گذارند.

حال که به اهمیت احساسات در این اندازه پی برده‌ایم، این پرسش مطرح می‌شود که چه عواملی احساسات را شکل می‌دهند و چگونه می‌توان آن‌ها را مهندسیِ معکوس کرد.

 

مهندسی معکوس احساسات؛ 4 عامل کلیدی در تصمیم سازی

هشدار: مهندسی تصمیم‌سازی ابزار قدرتمندی است. استفاده از آن برای فریب Manipulation یا شست‌وشوی ذهنی Brainwashing اخلاقی و انسانی نیست. بهتر است از این ابزار برای هدایت تصمیم‌هایی استفاده کنی که به نفع مخاطب هم هست. شفاف، مفید و مسئولانه.

تصمیم‌گیری تنها یک واکنش احساسی ساده نیست؛ بلکه ترکیبی است از حافظه، احساس، منطق و خطاهای ذهنی. روان‌شناسان این چهار عامل را پایه‌های اصلی هر انتخاب می‌دانند (Dietrich, 2010).

در ادامه، هر یک از این عوامل را با نمونه‌های واقعی بررسی می‌کنیم تا ببینیم چگونه می‌توان از آن‌ها در بازاریابی و تبلیغات بهره گرفت.

 

1-سوگیری‌های شناختی (Cognitive Biases): میان‌بُرهای ذهنی با نتایج غیرمنطقی

ذهن انسان برای صرفه‌جویی در انرژی، از «میان‌بُرهای فکری» استفاده می‌کند. این میان‌برها گاهی به ما کمک می‌کنند تصمیم‌های سریع‌تری بگیریم، اما اغلب منجر به خطاهای پیش‌بینی‌پذیر می‌شوند.

سه سوگیری رایج که مستقیماً در تبلیغات اثر دارند:

I.سوگیری تأیید (Confirmation Bias): افراد اطلاعاتی را می‌پذیرند که باورهای فعلی‌شان را تأیید می‌کند.

مثال: اگر کسی معتقد است برند X بهتر از بقیه است، تبلیغی که همین باور را تقویت کند، تأثیر بیشتری دارد. به همین دلیل برندهای خودروی لوکس بیشتر روی «حس خاص‌بودن» تأکید می‌کنند، چون مشتری از قبل این باور را دارد.

II.سوگیری حذف (Omission Bias): مردم تمایل دارند از ریسک‌هایی که نتیجه‌ی «عمل نکردن» است، چشم‌پوشی کنند.

مثال: در تبلیغات بیمه، تأکید بر خطر «اگر بیمه نداشته باشید» معمولاً اثرگذارتر از بیان مزایای داشتن بیمه است.

III.سوگیری باور (Belief Bias): وقتی نتیجه‌ای با باورهای قبلی فرد هم‌خوانی داشته باشد، او راحت‌تر آن را منطقی می‌داند.

مثال: شعارهای سیاسی اغلب بر پایه‌ی باورهای از پیش‌موجود ساخته می‌شوند، نه داده‌های جدید.

 

به عنوان مثال بیا نگاهی به تبلیغات رولکس Rolex Watch بیاندازیم.

مهندسی معکوس احساسات؛ 4 عامل کلیدی در تصمیم سازی

اگر کمی با دقت نگاه کنی، متوجه می‌شوی که تبلیغ با وجود سادگی‌اش، در حال نمایش فضایی خاص و موقعیتی منحصربه‌فرد است؛ وضعیتی که بیشتر مردان تجربه‌اش نکرده‌اند، اما در درون خود آرزوی بودن در آن را دارند.

این تبلیغ هوشمندانه از سوگیری تأیید (Confirmation Bias) و سوگیری باور (Belief Bias) استفاده می‌کند و باعث می‌شود رولکس در ذهن ما به عنوان ساعتی خاص برای انسان‌هایی متفاوت و دست‌نیافتنی ثبت شود.

بیا به عنوان تمرین، تبلیغ بیسکویت مادر را از نو بسازیم.

تبلیغ بیسکوییت مادر

بیسکویت مادر برای بیشتر ما یادآور خاطرات شیرین و ساده‌ی کودکی است.

بنابراین، بهتر است تیتری بنویسم که هم آن حس نوستالژی و صمیمیت را زنده کند و هم با سوگیری تأیید (Confirmation Bias) هماهنگ باشد؛ یعنی حسی که می‌گوید: «درست است، من هم همین را تجربه کرده‌ام.»

تبلیغ بیسکوییت مادر

 

2-حافظه (Memories): گذشته‌ای که حال را هدایت می‌کند

پژوهش Juliusson, Karlsson & Gärling (2005) نشان داد انسان‌ها از تصمیم‌هایی که در گذشته نتیجه‌ی مثبتی داشته‌اند، الگوبرداری می‌کنند و تصمیم‌های منفی را تکرار نمی‌کنند.

به زبان ساده: تجربه‌ی خوب، تصمیم تکرارشونده می‌سازد.

در تبلیغات، حافظه فقط به یادآوری لوگو یا شعار نیست؛ بلکه به معنی ساختن اثر عاطفی ماندگار است. وقتی تبلیغ بتواند لحظه‌ای احساسی بسازد (خنده، لبخند، اشک یا الهام)، آن لحظه در حافظه‌ی بلندمدت ذخیره می‌شود و به تصمیم‌های آینده جهت می‌دهد.

به قول دکتر Antonio Damasio، ما بر اساس احساسات ذخیره‌شده تصمیم می‌گیریم، نه داده‌های منطقی لحظه‌ای. بنابراین، اگر کمپین تو بتواند «احساس درست» را در ذهن کاربر حک کند، حتی در آینده، بدون یادآوری جزئیات، مغز او تصمیم درست را «حس» می‌کند.

کوکاکولا از دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی به بعد به‌جای تمرکز بر ویژگی‌های محصول (طعم، قیمت یا مواد)، روی احساس لحظه‌ی نوشیدن تمرکز کرد.

شعار معروفش “Taste the Feeling” دقیقاً مغز احساسی را هدف می‌گیرد:

وقتی در یک جمع خانوادگی، لبخندها و صدای باز شدن بطری را می‌شنوی، مغز حافظه‌ای از شادی و تعلق می‌سازد.

در دفعات بعد، کاربر وقتی در فروشگاه با قوطی قرمز روبه‌رو می‌شود، مغز به‌صورت ناخودآگاه همان حس خوشایند را بازیابی می‌کند.

نتیجه: کوکاکولا به‌جای فروش نوشیدنی، «احساس» می‌فروشد. و آن احساس در حافظه‌ی میلیون‌ها نفر تثبیت شده است.

تبلیغ کوکاکلا

 

3-استدلال (Reason): منطق در خدمت احساس

ما معمولاً فکر می‌کنیم تصمیم‌هایمان را بر اساس منطق و عقل می‌گیریم، اما پژوهش‌ها نشان می‌دهد که در واقع، منطق بیشتر برای توجیه احساساتمان به کار می‌رود.

بااین‌حال، نوعی از استدلال به نام استدلال ربایشی (Abductive Reasoning) در تصمیم‌های روزمره نقش مهمی دارد.

در این نوع استدلال، انسان با داشتن اطلاعات ناقص، بهترین فرض ممکن را می‌سازد. برای مثال: وقتی کاربر دو محصول مشابه می‌بیند و یکی از آن‌ها وب‌سایتی حرفه‌ای‌تر دارد، ناخودآگاه فرض می‌کند که آن محصول بهتر و قابل‌اعتمادتر است.

 

4-احساسات (Emotions): فرمانده نهایی تصمیم

باز هم به دکتر Damasio برمی‌گردیم؛ همان‌طور که دیدیم، بدون احساس، تصمیم‌گیری ممکن نیست. اما مهم‌تر از وجود احساس، نوع احساسی است که در لحظه فعال می‌شود.

اگر کاربر هنگام دیدن تبلیغ، احساس هیجان یا تعلق پیدا کند، احتمال تصمیم‌گیری تا چند برابر افزایش می‌یابد. در مقابل، احساس ابهام یا شک، حتی اگر جزئی باشد، کل فرآیند خرید را متوقف می‌کند.

مثال: برند Airbnb در کمپین‌هایش به‌جای تمرکز بر قیمت یا امکانات، بر «احساس خانه بودن در هر جای دنیا» تأکید می‌کند. این احساس، امنیت و تعلق را در مغز فعال می‌کند. همان چیزی که تصمیم را رقم می‌زند.

 

مهندسی تصمیم سازی در تبلیغات

آنچه خواهید دید